امشب بعد از چند سال قسمت شدکه برای نماز برم گلزار شهدای دولت آباد.برای نماز رسیدم .بعد نماز دیدم صدای دلنشین برادر عزیز عباسعلی مثل آنروزها بلند شد .همینطور که اشک در چشمانم حلقه زد این طرف وآنطرف را نگاه کردم دیدم دیگه مثل اون روزا کسی همصدا با عباسعلی دیگه ناله نمیکنه. عباسعلی هم خیلی تند تند میخوند . اصلا مناجاتی نمیخوند . نگاه کردم دیدم به غیر از چند تا پدر شهید خبری از بقیه نبود . یادم اومد تو این چند سال چند تاشون رفتند پیش پسراشون ،چند تام تو خونه بیمار افتادند ، گفتم پس برادر شهیدا ،جبهه رفته ها ، جانبازا کجاند ؟ ....راستی کجاند ؟ بچه بسیجی ها که با چفیه میومدند کجاند ؟ یعنی همه یادشون رفت که همسنگرا ورفیقاشون اینجا منتظرشونند ؟  ... اومدم بیرون با حالی نگران . نگاهم به قبر شهید اکبر زارعان افتاد . جای حج رقیه را خالی دیدم . خدا بیامرزدش . چند سال سر این قبر نشست تا حداقل جسدپسرشو بیارند ولی چشم به راه ،خودش هم راهی شد. وای بر ما وای برما ، نکنه شهیدا یادمون بره ... ای شهیدان ما دوستتون داریم وشمارا از یاد نمیبریم . .از امشب تصمیم گرفتم لااقل هر هفته برای نماز وکمیل به اینجابیام . بیایید شماهم همین تصمیما بگیرید....